MegaHertZ

بسم الله الرحمن الرحیم، یا حسین

بسم الله الرحمن الرحیم، یا حسین

حکایت دوم

سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۷ ق.ظ

در مورد کربلای چهار مطالبی در کتاب نورالدین پسر ایران خوانده ام. در آن زمان به این صورت بوده است که حدود یکی دو ماه قبل از هر عملیات متناسب با نوع عملیات شروع به آموزش به نیروها میکردند و بعد از عملیات ها نیز حدود یک هفته مرخصی میدادند. چیزی که بنده تا به حال از طریق تلویزیون خودمان متوجه آن نشده بودم. اتفاقا مدتی بود به این فکر میکردم که اگر توی جبهه های ما سواد جنگیدن بود، وضعمون اونطور نمی شد در حالیکه در مورد همین کربلای چهار با آنکه داشتند به دیماه نزدیک میشود و هوا سرد بود ،تمرین کوهنوردی(پایه ثابت) و تمرین های سنگین شنا می کردند به طوری که روز های نزدیک عملیات هر فرد، شناگر ماهری شده بود و میتوانست در آن آب سرد تا دو کیلومتر بدون صدا شنا کند.  در آن هوای سرد نیز می بایستی هر روز صبح لباس غواصی خود را که تقریبا از سرمای هوا یخ زده بود میپوشیدند، که به قول خودشان هر وقت اینکارو میکردند قلبشون میومد توی دهنشون. در روزهای منتهی به عملیات نیز با آنکه نیروهای اطلاعاتی میدانستند دشمن متوجه شده و شروع به تقویت خود کرده است، باز هم عملیات انجام شد.(واقعا چرا؟) رزمنده ها باید در آبی شنا میکردند که از دو طرف تحت دید دشمن بود. یه سلاحی که عراقی ها استفاده کرده بودند اینطوری بوده که به صورت یک گاز در سطح آب قرار میگرفته، بعدش  شروع میکرده به سوختن و هر چی در سطج آب بوده رو کباب میکرده و خلاصه اینکه... . متاسفانه در کربلای چهار شکست بدی خوردیم و تلفات زیادی داشتیم که به خواست خدا مقدمه ای بر پیروزی ظفرمندانه کربلای پنچ بود.

در مورد شهدای غواص کربلای چهار به شعر زیبایی برخوردم که میخواهم آن را باز نشر دهم... 

نِنه‌ش میگفت بُواش قنداقه شو دید

رو بازوش دس کشید مثل همیشه 

می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه

گِمونم ایی پسر غِواص میشه


نِنه‌ش میگفت: همه‌ش نزدیک شط بود

می‌ترسیدُم که دور شه از کنارُم 

به مو‌ میگف : نِنِه میخام بزرگ شُم

بِرُم سی لیلا «مرواری» بیارُم


نِنه‌ش میگفت نمیخواستُم بره شط

میدیدُم هی تو قلبُم التهابه

یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط

نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه


زِد و نامردای بعثی رسیدن

مثه خرچنگ افتادن تو کارون

کِهورا سوختن ،نخلا شکستن

تموم شهر شد غرقابه ی خون


نِنه‌ش میگفت روزی که داشت میرفت

پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد

مو ‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت:

دفاع از شط شناسنامه نمیخواد


رفیقاش میگن : از وقتی که اومد

تو چشماش یه غرور خاص بوده

به فرمانده‌ش میگفته : بِل بِرُم شط

ماها هف پشتمون غِواص بوده


نِنه‌ش میگف جِوونِ برگِ سِدرُم 

مثه مرغابیای خسته برگشت

شبی که کربلای چار لو رفت

یه گردان زد به خط یه دسته برگشت


نِنه‌ش میگفت‌: چشام به در سیا شد

دوای زخم نمک سودُم نِیومد

مسلمونا دلُم میسوزه از داغ 

جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد


عشیره میگن از وقتی که گم شد 

یه خنده رو لب باباش نیومد

تا از موجا جنازه پس بگیره 

شبای ساحلو دمّام میزد


یه گردان اومده با دست بسته 

دوباره شهر غرق یاس میشه 

ننه‌ش بندا رو ‌وا میکرد باباش گفت: 

مو‌ گفتم ایی پسر غِواص میشه... 


#حامد_عسکری

  • حسن زاهدی

نظرات  (۲)

سلام. وبلاگ خیلی خوبی دارید. به وب سایت ما هم به آدرس http://ubirock.ir هم سر بزنید!
من که نمی تونستم توی مراسم تشییع شهدای غواص شرکت کنم 
شما بودید؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی