MegaHertZ

بسم الله الرحمن الرحیم، یا حسین

بسم الله الرحمن الرحیم، یا حسین

مقایسه گذشت ایام

سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ق.ظ

سال پیش بود که به لطف دوستان و آقای جان نثاری فرصتی فراهم آمد تا به یکی از آسایشگاه های جانبازان سری بزنیم. در راه از صحبت های دوستان بر می آمد که همه منتظرند تا بعد از دیدار همگی متحول شده باشیم و خلاصه ازین حرفا....

پس از ورود در حیاط آسایشگاه یکی از جانبازان و رفیق ش رو دیدیم که هر دو پاهایشان را از دست داده بودند، ماه رمضان بود. شروع به صحبت با آنها کردیم که الان چی کار میکنید؟ زن دارید یا نه؟ از جبهه برامون بگین. پاسخ ها را می دانستیم البته. معمولا جانباز ها چند دسته اند: کسایی که خانواده ای ندارند و تنهان، کسایی که خانواده شان آن ها را در آسایشگاه گذاشته اند و گاهی سری به او میزنن، کسایی که خانواده دارن و گاهی برای امور پزشکی به آسایشگاه مراجعه می کنن.

پس از حیاط وارد ساختمان اصلی شدیم، ابتدا به یکی از اتاق های دو نفره رفتیم که فقط یکی از جانبازان اونجا بود. جانبازی لاغر اندام و با صدایی ظریف که فقط دست هایش کار می کرد و پا نداشت. آقای جان نثاری سوالی ازشون پرسیدم که جوابش مرا آتش زد: خب حاجی تعریف کن، چی کارا  می کنی؟  چه خبرا؟ جواب شنید که:"ما که خبر خاصی نداریم، خبر ها پیش شماست که توی جامعه هستین"(جوابی که چند ساعت بعد از چند نفر دیگر نیز شنیدیم). به واژه توی جامعه دقت کردین؟ اون شخص هر روز خدا روی تخت خود دراز کشیده و روزنامه میخواند و تلویزیون( 21 اینچ) می بیند در یک اتاق کوچک. خانواده ای هم ندارد و کلا سالی دو سه بار او را به شهرش می برن( توجه کنین، سالی دو سه بار) یه گوشی مناسب هم برای بلوتوث بازی دارد. دستشویی هم خودش نمی تواند برود و پرستار دارد. خب حالا ما خودمان رو جای او میذاریم. یه روز اینکارو کنیم، دو روز اینکارو کنیم ، سه روز... آخه خدایا مگه میشه بیست سال هر روز این کارو کرد؟ بیشتر از آن نتوانستم به چهره ش نگاه کنم و نگاهم را به آن طرف اتاق که تخت دیگری بود انداختم( یک اتاق دو نفره بود). مثل اینکه هر گوشه اون اتاق می خواست حال ما را بگیرد، آن تخت خالی خیلی حرف ها برای گفتن داشت. با گوشی خود از آن سمت اتاق عکس زیر را گرفتم:

آسایشگاه جانبازان

بیست سال روی تخت باشی و فقط به دختر کوچولویت که زل زده توی چشات نگاه کنی و دل ت رو خوش کنی که آره. زندگی ینی این. یه مدت توی جامعه بودم و فعالیت می کردم و زن و بچه داشتم، از الان به بعد اینجام. همه چیز خوبه. من مشکلی ندارم. لااقل عکس دخترم که هست...

از آن اتاق خارج شدیم رفتیم اتاق دیگری که یک نفر بیشتر در آن نبود، جانباز آن اتاق مثل اینکه وضعش خوب بود و بهش اتاق اختصاصی داده بودند، میگفت که خبرنگار هم هستم.  تلویزیون بزرگی داشت و نور اتاق ش هم برعکس قبلی خود بود. از مخالفین دولت بود. انگار پول داشتن توی آسایشگاه جانبازان هم تاثیر داره....

بعدش رفتیم به یک سالن بزرگ که حدود هفت هشت تا تخت داشت  و کلا یدونه تلویزیون برای همه ( امان از یکسان نبودن شرایط برای همه) آنجا نیز جانباز قطع نخاعی را دیدیم که برای مدتی از کرج اومده بود تا به مشکلات جسمی اش رسیدگی شود و همه ش گله میکرد که چرا اینقدر دیر اومدین سراغ من، مثل اینکه خیلی حرفا واسه زدن داشت...

اذان شد و دیدار ما نیز تمام شد. ما هم سوار بر مینی بوس به سمت دانشگاه. خب اونا موندن توی اتاقشون و ما رفتیم پی زندگی مون و تفریحاتمون. چقدر جالب. در اوج جوانی خودت را برای کشور فدا میکنی و تا آخر عمر نیز مشکلات رو تحمل میکنی. چه روح بزرگی میخواد.

در هر فعالیت و کاری که میکنیم، عکس بالا در ذهنمان باشد که کسایی به عکس دختر خود بسنده کرده اند تا ما در امنیت باشیم و درس بخوانیم. والله قسم اگر درس مان را با هدفی غیر از اعتلا و پیشرفت کشور بخوانیم و در آن سمت حرکت نکنیم، اون دنیا نمیتونیم جواب این جانبازا رو بدیم.


  • حسن زاهدی

نظرات  (۶)

  • مهدی رنجبر
  • :'((
    خیلی با احساس بود
    پست جدید شما سه تا نمی ذارین؟
  • مهدی رنجبر
  • بنویس دیگه اه هی میام چک میکنم آپدیت نشده :/
    کلا رکوده دیگه ...
    بابا آپدیت کنین . از این مهدی رنجبر یاد بگیرین
    My most important meal is probably lunch as this is when I am most likely to be hungry. I work out first thing in the am and do so on an empty stCo7ch.man̵a;t work out intensely otherwise. But, I’ve read that cortisol is highest in the am and right after working out. I also read that eating carbs can help offset that high cortisol. So, am I doing myself a diservice by not eating?
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی